Saturday, November 24, 2012

در پیِ حوادث پس از انتخابات به دستِ نیروهای بسیج بر اثر اصابت ساچمه شکاری به شهادت رسید و در قطعه ٣٠٤ ردیف ٨٥ شماره ٥


٦ دی ماهِ سال ٨٨

از چشم های ندا آقا سلطان تا چشم های مهدی فرهادی، فراموش نکنیم این چشمها را


همانند مادران شجاع ندا و سهراب و یا همانند پدران امیر جوادی فر و محسن روح

 الامینی
 نامش را هر بار به یاد ما و جهان بیاورند تا فراموش نکنیم چه مسالمت 



آمیز و آرام برای رای گمشده خویش به خیابان آمدند و چه وحشیانه کشته شدند.



بهشت زهرا هم شده است خاورانی دیگر. شهدای گمنام بسیار دارد شهیدان گمنامی 



که ما حتی نامشان را هم نشنیده ایم




مهدی پدر و مادرش را از دست داده بود و با برادر و همسر برادرش زندگی می کرد. ظهر عاشورا آن اتفاق شوم می افتد که مردم و عزاداران را به جرم اعتراض، با خشونت مورد حمله قرار می دهند. مهدی هم یکی از آنها بود که گلوله خورد و بچه ها او را گم می کنند. اگر یادتان باشد موبایل ها هم آن زمان قطع بود و ارتباط گرفتن خیلی مشکل بود اما ساعت چهار بعدازظهر موبایل مهدی روشن می شود و از همان موبایل به برادر مهدی زنگ می زنند و می گویند که او زخمی شده و در بیمارستان است. بچه های محل هم خیلی نگران بودند و خیلی از دوستان مهدی آن روز به خانواده ایشان زنگ می زدند. اما خانواده او فکر می کردند مهدی زخمی شده است و در بیمارستان سینا بستری است برای همین به همه ما هم همین را می گفتند. آن روز در بیمارستان سینا هرکسی از دوستان ما سراغ مهدی را می گرفت خیلی راحت جواب می دادند، چون می خواستند جسد را سریعتر از بیمارستان دور کنند. جالب بود که در تلویزیون می گفتند افراد مجهول الهویه اما اسم و فامیل ونشانی و همه مشخصات مهدی همان روز کشته شدن در بیمارستان وجود داشت.

مهدی از سر مورد اصابت قرار گرفت. ۲۴ تا ساچمه در صورت او بود که این در رونامه خودشان یعنی روزنامه ایران هم نوشته شد. مهدی را سلاخی کردند تا به قول خودشان کالبد شکافی کنند و تشخیص دهند چگونه کشته شد. وقتی مردم از نزدیکی می دیدند چه کسانی شلیک کردند، دیگر کالبد شکافی و سلاخی کردن چه معنی می دهد؟ مردم پیش از عاشورا با سکوت آمده بودند در خیابان ولی آنها روبروی مردم ایستادند و کشتند، تا اینکه در روز عاشورا دیگر مردم طاقت نیاوردند و شعار مرگ بر دیکتاتور دادند ولی حق اش نبود به روی مردم گلوله بکشند....

حاکمیت آن روزها خیلی چیزها را قبول نکردند، اعلام می کردند که راهپیمایی کنندگان هم کسانی هستند که خانه و مغازه را به آتش کشیدند ولی ما در خیابان های تهران با چشم های خودمان می دیدیم که چطور بسیجی ها را فرستاده بودند تا شیشه های ماشین ها را بشکنند، اتوبوس ها و مغازه ها را آتش بزنند و بعد مسوولیت آن را بیاندازند گردن ما. در همین محله ما شاید بسیجی ها جرات نکنند به خانواده اسم و رسم دار مهدی فرهادی(بلالی) نزدیک بشوند، اما ما خودمان می دیدیم که بچه های بسیجی محل یعنی همسایه ها را در روز مراسم فرستاده بودند در اطراف خانه برادر مهدی تا ببینند چه خبر است و مثلا مواظب اوضاع باشند. مگر در خانه ای که عزیزی از دست رفته باشد چه خبر است؟ اینها از صهیونیست ها بدتر رفتار کردند، به خدا صهیونیست ها به این بسیجی های دروغین شرف دارند که حداقل مسوولیت کارهای خود را قبول می کنند. روزی که آقای موسوی آمد در مسجد شهر ری، همین بچه بسیجی های محل با محافظان او درگیری فیزیکی ایجاد کردند. اغتشاش گر کیست؟ وقتی تحمل حضور ساده یکی که شورای نگهبان همین نظام هم او را تایید کرده بود را در مسجد امام علی نداشتند. محافظان موسوی که دیگر اعتشاش گر نبودند. محافظان موسوی که دیگر شعار نداده بودند، اتوبوس آتش نزده بودند که بسیجی ها به آنها حمله کردند. کسانی که قبل از انتخابات درگیری ایجاد می کردند و به محافظان یک نامزد انتخاباتی حمله ور می شوند، معلوم است که می توانند بعد از انتخابات هم به هواداران همان نامزد انتخاباتی حمله کنند و خانه و خیابان را به آتش بکشند. .

بعد از اینکه سه برادر و سه خواهر ایشان تا ساعت ده ، یازده شب در بهشت زهرا ماندند تا پیکر برادرشان را شبانه دفن کنند، مراسمی معمولی فردای همان روز در خانه یکی از خواهران آقا مهدی برگزار شد. شما می دانید که دوست چه جایگاهی در زندگی آدم دارد، دوستان مهدی فرصت وداع هم پیدا نکردند و من هنوز باورم نمی شود که همه اینها در ایران اتفاق افتاده است. در کشوری که صدای مسلمانی اش گوش دنیا را کر کرده ولی برای تشییع پیکر یک جوان مسلمان، ده تا پانزده تا ماشین نیروی انتظامی را برده بودند و فقط پنج دقیقه به خانواده اش اجازه دادند تا در مرده شور خانه، جسد را ببینند و با برادرشان وداع کنند.
من به عنوان یک دوست و بچه محل، هم وطن و حتی به عنوان یک انسان نمی توانم بی تفاوت باشم و نگویم که این خانواده هم مثل خانواده های زیادی که در بهشت زهرا بچه هایشان را بی نشان و فقط با یک کد دفن کرده اند، چقدر تلخی کشیده اند و چقدر صبوری کرده اند. نمی توانم سکوت کنم وقتی می دانم که وزارت اطلاعات شهر ری بارها خانواده های این کشته شدگان را خواسته است. خدا می داند به آنها چه گفته اند اما رنجی که می کشند بر هیچ کس پوشیده نیست. ما فقط در محل می دانیم که خانواده آقا مهدی هرگز حاضر نشدند پول خون برادرشان را بگیرند و وقتی بسیجی ها هم سراغ این خانواده مذهبی رفته اند تا آنها بگویند آقا مهدی به عنوان یک بسیجی کشته شده است، خانواده اش به این کار هم تن نداند، شما را به خدا نگذارید نام این جوان های بیگناه فراموش شود.

گفتگوگر: مسیح علی نژاد


ویدیویی از آخرین لحظات زندگی مهدی فرهادی



Thursday, November 22, 2012

تحویل جسد شاهرخ رحمانی به این شرط که با رسانه‌ها مصاحبه نکنند و علت مرگ را تنها تصادف عنوان کنند



آنقدر صدایش درد دارد که نفست تنگ می‌‌شود، دو سال است که همهٔ درد‌هایش را در سینه‌اش ریخته است و حالا برای اولین بار دارد با یک رسانه حرف می‌‌زند. بعضی‌ از سایت‌ها گزارش داده بودند تنها به این شرط جسد شاهرخ رحمانی را به خانواده‌اش تحویل داده اند که با رسانه‌ها مصاحبه نکنند و علت مرگ را تنها تصادف عنوان کنند.

شاهرخ رحمانی در ۲۵ مرداد ۱۳۶۳ متولد شد، در ظهر روز ۶ دی‌ ماه ۱۳۸۸ برابر با روز عاشورا به قتل رسید و در تاریخ ۹ دی‌ ماه به خاک سپرده شد.
سکینه نوروی مادر شاهرخ، ۵۶ ساله است، از آنجایی که خواهر شاهرخ قبلا گفته بود نه من نه خانواده دوست نداریم لحظهٔ شنیدن خبر مرگ شاهرخ را به خاطر بیاوریم، سعی‌ کردم بر روی پی‌گیری قضایی قتل متمرکز شوم اما زخم مادر عمیق‌تر از این حرف هاست.

پی‌گیری هایی که برای پرونده قتل فرزندتان “شاهرخ رحمانی” انجام دادید به کجا رسیده است؟

وقتی‌ که گفتند ایشان تصادف کرده، من به مراجع قضایی شکایت کردم و رفتم پیگیر شدم چون به ما خبر رسیده بود که فرزندم را روز عاشورا به قتل رسانده اند. وقتی‌ مراجعه کردم گفتند که نه، فرزند شما در جاده ی کندوان تصادف کرده و نمی‌‌دانیم چه کسی‌ او را زیر گرفته است، شناسایی نکردیم که چه کسانی‌ همراهش بودند.

یک بار دیگر هم رفتم به محلی که این اتفاق افتاده در خیابان ولی‌ عصر، به مراجع انتظامی خیابان ولی‌ عصر شکایت کردم و یک سری از عکس هایی که از فرزندم دریافت کرده بودم، و مدارکی که نشان می‌داد او را به قتل رسانده اند را ارائه دادم. بعد به من گفتند بروید به شما خبر می‌‌دهیم. بعد از سه چهار ماه که گذشت هیچ خبری نشد. من دوباره آنجا مراجعه کردم و دیدم خبری نیست. من خیلی‌ می‌‌خواستم که این پرونده مسکوت نماند؛ چون می‌‌دانستم فرزندم را چه جور به قتل رسانده اند. صحنه‌های حادثه را از طریق ماهواره دیده بودیم. برایمان آشکار شد که او را به قتل رسانده اند ولی‌ گردن نمی‌‌گرفتند، می‌‌گفتند که تصادف کرده و این جور چیزها. چون نمی‌‌خواستم مسکوت بماند خیلی‌ پی‌ گیرش شدم.

منزل ما همیشه تحت کنترل بود. ما خودمان هم تحت کنترل بودیم، ما نمی‌‌توانستیم حرف‌هایمان را حتا تلفنی بزنیم، به اصطلاح در شرایط خفقان بودیم؛ اصلا نمی‌‌توانستیم هیچ چیزی از خودمان نشان بدهیم که بتوانیم حرکتی انجام دهیم. ولی‌ من مخفیانه حرکت‌هایم را می‌‌کردم چون بچه‌های دیگری هم داشتم .

من را تهدید کردند و گفتند مراسم‌ها را هم بدون سر و صدا انجام دهید واگر نه بچه‌های دیگرت هم همین‌جور از بین می‌‌روند. مثلا در سانحه و از این حرف‌ها که اسم خودشان در میان نباشد. من هم از ترس اینکه بچه‌های دیگر را حفظ کرده باشم به قول معروف خفقان گرفته بودم؛ نمی‌‌توانستم چیزی بگویم. هر وقت هم به من از جایی تلفن می‌‌شد می‌‌گفتم اشتباه گرفتید؛ چون که نمی‌‌توانستم مصاحبه‌ای انجام بدهم. ولی‌ خودم دلم می‌‌خواست که انتقام این بچه را بگیرم؛ بچه بی‌ گناهم را این جور زیر اتومبیل له‌ کردند و آخر سر هم گفتند اتومبیل سرقتی بوده و راننده‌اش هم متواری است که ما گفتیم راننده چه قصد و غرضی با ما داشته که بچه ی من رو اینجور در خیابان له‌ کند؟ ولی‌ جوابی نشنیدیم. گفتند که سرقتی بوده، ما اصلا اطلاع نداریم، ماشین مال نیرو انتظامی است ولی‌ سرقت شده بوده است، کار ما نیست.

خانواده ی شما وقتی‌ فهمیدند که شاهرخ در خیابان ولی‌ عصر توسط اتومبیل زیر گرفته شده است دقیقا چه کردند و به چه مکان هایی مراجعه کردند؟


چون روز عاشورا بود هر کدام از ما به یک جا رفته بودیم، شاهرخ هم صبح به من گفت: "مامان من می‌‌رم بیرون" طبق روال همیشه رفت و من هم همراه دخترم بودم. پسر‌هایم هر کدام جای دیگری بودند. من و دخترم حدود ساعت ۳ ظهر به خانه برگشتیم و حدود ساعت ۴ زنگ خانه را زدند و دخترم جواب داد، به من نگفت که من ناراحت نشوم.

پشت آیفون به ایشان گفته بودند که برادرتان تصادف کرده. وقتی‌ ما رفتیم نمی‌‌دانستیم که به قتل رسیده و فکر می‌‌کردیم تصادف کرده. دخترم هم به من نگفت، تلفنی با برادر دیگرش تماس گرفت و گفت شاهرخ در جاده ی کندوان تصادف کرده است. پسرم با شماره تلفنی که به ما داده بودند تماس گرفت و متوجه شد شماره ی کلانتری جنت آباد است. به پسرم گفتند برادرت در اثر سانحه تصادف در جاده ی کندوان فوت کرده و جسدش در پزشکی‌ قانونی کهریزک است، بروید و شناسایی کنید. که پسرم می‌‌رود و از راه دور جنازه را به ایشان نشان می‌‌دهند.

خونین و مالین برادرش را می‌‌بیند و داد و فریاد می‌‌کند که چرا برادرم اینجوری شده؟ بعد پرس و جو کردیم دیدیم اصلا آن روز در جاده ی کندوان هیچ تصادفی‌ نبوده است. شب که به خانه آمدیم یکی‌ از دوست‌های پسرم از طریق اینترنت به ما خبر داد که شاهرخ ظهر به در خیابان ولی‌ عصر به قتل رسیده است.

بعد از این بود که گفتند اگر پی‌ گیری‌هایتان را ادامه بدهید، اتفاقی که برای مرحوم شاهرخ رحمانی افتاد برای سایر فرزندانتان هم می‌‌افتد؟

نه هنگام تحویل جنازه، بعد از ۳ روز که جنازه را تحویل دادند گفتند بروید مراسم‌هایتان را برگزار کنید بدون سر و صدا، اگر سر و صدایی باشد یا به جایی اعتراض کنید فرزندان دیگرت هم به همین شکل در اثر سانحه و از این حرف‌ها از بین خواهند رفت.

تنها همین عامل بود که شما از پی‌گیری شکایتتان خودداری کردید یا برخورد دیگری هم با شما شده بود؟ بر خورد مسوولان با شما چگونه بود؟

برخورد‌هایشان خیلی‌ بد بود، دور و اطراف ما گارد بود، ما نمی‌‌توانستیم اصلا نفس بکشیم، خیلی‌ اذیت کردند. همه دور و اطراف ما و تلفن‌های همه ما کنترل بود. بعد هم در مراسم چهلم، عکس شاهرخ را چسبانده بودیم به اتوموبیل مان و گل زده بودیم. آمدند شیشه ی اتومبیل را شکستند و روی عکس بچه مان با آجر یا چیز دیگری زده بودند و همسایه‌ها به ما زنگ زدند و گفتند ماشین اینجور شده است، اذیت‌های این چنینی که زیاد بود، اما من به خاطره بچه هام صدایم را در سینه‌ام خفه کرده بودم.

چه اتفاقی افتاد که مجبور شدید از ایران خارج بشوید، آیا این تهدید‌ها بیشتر شده بود؟

بله بیشتر بود و همین‌جور ادامه داشت. مادر یکی‌ از شهدایی که در همین حوادث کشته شده بود به من پیشنهاد کرد که در پارک لاله تهران مادر‌ها جمع می‌‌شوند، بیا برویم آنجا. من از ترسم گفتم نه، به خاطر بچه هایم، تهدید شدم ، نمی‌‌توانم همراه شما بیایم.

چه اتفاقی افتاد که از ایران خارج شدید؟ چند وقت هست که خارج شدید؟

به خاطر این حوادث نمی‌‌توانستم دیگر تحمل کنم، دخترم در استانبول ترکیه دانشجو بود و من هم بیشتر پیش او بودم، گفتم کلا برویم چون نمی‌‌شود همیشه در خفقان زندگی‌ کرد.

سالگرد پسرم هم یکی‌ دو جا به من زنگ زدند و دخترم با یک خبرنگار صحبت کرد، در فرود گاه جلویش را گرفتند و تهدیدش کردند و بازخواست کردند که چرا این صحبت‌ها را کرده ای. یک بار هم سال ۸۹ سپاهی‌ها در فرودگاه جلوی خود من را گرفتند و پرسیدند که در خارج با چه کسانی‌ هماهنگ هستی‌؟ چه کارهایی انجام می‌‌دهی‌؟ چه کسانی‌ با شما در ارتباط هستند، با چه کسانی‌ مکاتبه دارید؟ گفتم با هیچکس. همین سوالات را از دخترم هم پرسیده بودند.

در حال حاضر چه درخواستی از مقامات بین المللی و سازمان‌های حقوق بشری دارید؟

خون بچه‌ام پایمال نشود، تقاص خونش گرفته شود، امثال شاهرخ بچه‌های دیگری هم هستند که بدون هیچ دلیلی‌ شهید شده اند، بچه را بدون پدر بزرگ کنم و صبح برود و ظهر این چنین فجیع به قتل برسد؟ فرزندم زیر ماشین له‌ شود؟ برای چی‌؟ چه گناهی داشت؟ مگر چه می‌‌خواست از دولت؟ آزادی می‌خواست دیگه جز این چیزی می‌‌خواست؟
می‌ خواهم که رسیدگی شود که فرزند من را چرا کشتند؟ برای چی‌؟ به چه علت؟ مگر جز این گفته هایی که من گفتم بچه‌ام چیز دیگری می‌‌خواست؟ ما آزادی می‌‌خواهیم، نه اینکه صدای بچه‌هایمان را در گلو خفه کنند، صدایشان هم که در می‌‌آید اینجوری له ‌شان می‌‌کنند، بدون سر و صدا! بعد هم بگویند کار ما نبوده شما هم بروید بدون سر و صدا مراسم‌هایتان را برگزار کنید واگر نه بچه‌های دیگرتان هم به همین ترتیب از بین می‌‌روند، که من هم خففان بگیرم و نتوانم کاری از پیش ببرم.

گفت و گو: "صبح امروز"، امیرمحسن محمدی

Wednesday, November 21, 2012

ظاهرا پس از مرگ طبیعی ستار بهشتی به همه ی شهیدان و کشته شدگان شک کرده اند و آشکار شده که امام حسین (ع) هم به مرگ طبیعی درگذشته است.

محمد حسین، فرزند سید علی موسوی، از شهدای عاشورای 88


__________________________
گیرم که در باورتان به خاک نشستم ،

و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخمدار است،
با ریشه چه میکنید؟!



گیرم که بر سر این بام

بنشسته در کمین، پرنده ای

پرواز را علامت ممنوع میزنید،

با جوجه های نشسته در آشیانه چه میکنید؟!



گیرم که میزنید ،

گیرم که میبرید ،

گیرم که میکُشید ،

با رویش ناگزیر جوانه چه میکنید؟!!

"خسرو گلسرخی"

* تصویر محمد حسین، فرزند سید علی موسوی، از شهدای عاشورای 88

Monday, November 19, 2012

در نظام مقدس جمهوری اسلامی فقط یک حرف راست وجود دارد و آنهم دروغ است !!



احمد شجاعی٬ رئیس سازمان پزشکی قانونی اعلام کرد: ‌بر اساس آزمایشات انجام شده روی جسد ستار بهشتی هیچگونه آثار خفگی و سم در بدن وی پیدا نشد و از نظر ما این فرد بر اثر مرگ طبیعی جان خود را از دست داده است.!

مسئولان به جای تحقیق درباره علل وقوع این فاجعه [مرگ ستار بهشتی] دست به اعمال تهدید و فشار در بند  ۳۵۰ زندان اوین زده‌اند

Sunday, November 18, 2012

وزیر نیرو: 40 میلیون دلاری که برای ساخت نیروگاه به لبنان دادیم، قرض نیست، بلکه هدیه است ...


در راستای آبادسازی کشور دوست و برادرمان، لـــبنـــان، وزیر نیرو 
از کمک بلاعوض 40 میلیون دلاری به این کشور خبر داد. این وزیر نسبتا محترم، برای این که خدای ناکرده این تصور پیش نیاید که این مبلغ وام است، در توضیحات تکمیلی اشاره کرد که این مبلغ یک هدیه به کشور لبنان است.
این کمک 120 میلیارد تومانی در حالی صورت می گیرد که کارگران بسیاری در ایران حقوق عقب افتاده خود را دریافت نکرده‌اند. تصاویر منتشر شده از مردم زلزله زده آذربایجان حکایت زندگی توام با مرگ برای مردم این سرزمین دارد.
سوالی که به ذهن می‌رسد این است که آیا چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام نیست.
با این شرایط تحریم به نظر نمی رسد که مردم لبنان محتاج‌تر از مردم خود ایران باشند.
توی مصر که تازه انقلاب شده و اینا اسمشو میگذارن بیداری اسلامی و میگن الگوش جمهوری اسلامیه و از انقلاب ۵۷ ما الگوبرداری کرده، یه اتوبوس با قطار تصادف کرده ۵۲ نفر
 کشته شدن .. حالا :

وزیر راه و ترابری مصر استعفا داده و ازش بازجویی کردن ممنوع الخروج شده و تحقیقات قضایی از رئیس راه آهن آغاز شده و حکم بازداشت مامور کنترل تقاطع خط آهن، راهبر قطار و معاونش صادر شده و رییس جمهور مصر هم توی تلویزیون عذرخواهی کرده ...!

حالا اینجا سالی چند هزار نفر تو جاده‌ها و هواپیما‌ها کشته میشن و چند هزار نفر به خاطر آلودگی هوا از بین میرن و ... هــــــــیچ کس کـکـــش هم نمی گزه .. اصن انگــــــار نه انگار!

اینا که خوبه .. ستار بهشتی و زهرا بنی یعقوب و سهراب اعرابی و کامران جوادی فر و زهرا کاظمی و ... رو که فقط توی بازداشتگاه میزنن می کشن میگن مننژیت داشتن ...! «ندا» رو تو روز روشن می زنن میگن کار بی‌بی سی بوده ...! هاله سحابی رو تو تشییع پدرش کتک میزنن و میکشن میگن خودش مرد... داریوش و پروانه فروهر رو با اون وضعیت از بین می برن میگن کار نیروهای خودسر بوده ...!

بعدش تازه ارتقاء درجه هم پیدا می کنن و مثلا میشن رییس اداره تامین اجتماعی یا میشن فرمانده بسیج و وزیر و وکیل مجلس و روح الله حسینیان ...!

به نظرتون اینا به روح هم اعتقاد دارن ؟ :

Friday, November 16, 2012

تداعی مبارزه های مردم ایران در مقابل دیکتاتوری حاکم


تداعی مبارزه های مردم ایران در مقابل دیکتاتوری حاکم.
 عزیزانی که در این ماه مظلومانه بدست جمهوری اسلامی کشته شدند.
 محرم ماه شماست     

اظهار نگرانی شدید رضا خندان نسبت به وضعیت همسرش: نسرین ناپدید شده است!



درحالیکه نسرین ستوده وکیل زندانی ؛ روز سی‌ام اعتصاب غذای خود را در انفرادی ۲۰۹ می گذراند ؛مسوولان این زندان مدعی اند که نسرین ستوده زندانی نیست!

این در حالیست که مسوولان زندان همچنان تاکید دارند که خانم ستوده در ۲۰۹ هستند . آقای خندان , همیسر این وکیل زندانی در اینباره می گوید : از نظر قضایی نسرین ناپدید شده است


:وی در اینباره در صفحه فیس بوکشان توضیح می دهد



امروز پنجشنبه براي دومين هفته‌ي متوالي به سالن ملاقات زندان اوين مراجعه كرديم. روزهاي پنجشنبه روز ملاقات زندانيان بند ۲۰۹ اطلاعات است. با وجود اينكه نسرين از ۱۵ روز قبل به يكي از سلول‌هاي انفرادي اين بند منتقل شده است، ولي آنها به ما اعلام مي‌كنند كه او زنداني ما نيست.
مسولين زندان اوين هم مي‌گويند كه ايشان در اختيار ۲۰۹ هستند.
وقتي كه هيچكدام از نهادهاي صاحب بازداشتگاه (زندان اوين - بند ۲۰۹) خود را مسول اين زنداني نميدانند.

در واقع مي‌شود گفت كه از نظر قضايي ايشان ناپديد شده‌اند.

با وجود اين كه معلوم شده است كه براي او هيچگونه قرار ممنوع الملاقاتي صادر نشده است ولي همچنان او را ممنوع الملاقات كرده‌اند.
ديگر حتي به طور صوري و فرمايشي هم به قوانين نيم‌بند خودشان پايبند نيستند و هر كاري كه در راستاي فشار به زنداني و خانواده‌اش باشد در انجام آن هيچ ترديدي به خود راه نمي‌دهند.

و زماني كه جنازه‌ي جواني مانند ستار بهشتي روي دستشان مي‌ماند فرافكني‌ها شروع مي‌شود.




Wednesday, November 14, 2012

Demand freedom for Sakharov winner Nasrin Sotoudeh


لطفا این پوستر و متن را به هر روشی‌ که صلاح میدانید باز نشر نمائید

جان نسرین ستوده در خطر است. نسرین ستوده وکیل دادگستری، برای دفاع از حقوق کودکان، روزنامه نگاران، دانشجویان و فعالین حقوق بشر در زندان است و هم اکنون از ۲۶ مهر در اعتصاب غذا به سر می برد. برای آزادی اش از هیچ تلاشی دریغ نکنیم.
دوستان، دیدار روز گذشته نسرین با فرزندانش بر نگرانيها
افزوده و نگرانيها را بيشتر كرده نه كمتر!
اطمينان از سلامتي نسرين ستوده» با ملاقات بزرگسالان با او حاصل مي شود!
NASRIN SOTOUDEH, imprisoned lawyer , her life is on danger! She Sentenced for Supporting Jailed Children, Journalists, Students and Humanrights Activists is on hunger strike since October 17.

On the 18th day of her hunger strike was reportedly transferred to solitary confinement
http://www.persianicons.org/?p=4351

دوستان عزیز, ما در سه‌ سال گذشته خاطرات فراوانی‌ را از همبستگی‌ داشته ایم از جمله در مورد اعتصاب غذای هنرمند خوبمان جعفر پناهی، و اینک جان عزیزی در خطر است، مادری که به اقامه حقوق کودکانش از جان و سلامتی‌ اش گذشته، بیایید دست به دست هم بدهیم، و در دفاع از جان یک انسان و دیگران یاران دربند که این روز‌ها در اعتصاب غذا به سر میبرند، و شجاعانه برای رسیدن به حقوق حقه انسانی‌ و شرفشان که همانا شرافت همه مردم ایران و آزادی است، جان خود را در کف دست گرفته و اینگونه به مبارزه پرداخته اند، در اقدامی هماهنگ با تغییر عکس پروفایل خود توجه جهانیان را به ظلمی که در زندان‌های ایران بر این عزیزان میشود، جلب کنیم تا بلکه حکومت را وادار به اقدامی مفید در جهت حفظ سلامت و حقوق دوستان دربندمان بکنیم، باشد که شاهد روزی باشیم، که عزیزان دربند ما در کمال سلامت آزادی را در آغوش بگیرند...

-------
پیشنهادی‌ برای حمایت از اعتصاب غذای‌ جعفر پناهی که ۲ سال پیش منجر به حمایت گسترده در فضای اینترنت شد و نتایج مسّرت بخشی به بار آورد:
https://balatarin.com/permlink/2010/5/19/2055686


پاسخ وقیحانه عضو کميسيون امنيت ملی: احتمال دست داشتن پنج عضو زندانی معترض به انتخابات ۸۸


پاسخ وقیحانه عضو کميسيون امنيت ملی: احتمال دست داشتن پنج عضو زندانی معترض به انتخابات ۸۸ درقتل ستاربهشتی!
_____________________
عضو کميسيون امنيت ملی و سياست خارجی مجلس با اشاره به فوت ستار بهشتی وبلاگ نويس در زندان اوين، گفت:
اين قتل مشکوک است و من به نفوذ جريان فتنه در اين قتل و پيچيدگی های خاص آن مشکوک هستم.
جواد کريمی قدوسی امروز سه شنبه در گفتگو با خبرنگار بولتن نيوز با اشاره به قتل ستار بهشتی، يک وبلاگ نويس در زندان، گفت:



روز گذشته کميسيون امنيت ملی و سياست خارجی مجلس با حضور مسئولين مختلف از جمله مسئولين قوه قضائيه، قاضی پرونده ، مسئولين نيروی انتظامی و ... در جلسه ای اين مسئله را بررسی کرد.



سه شنبه, ۲۳ آبان, ۱۳۹۱

نیما سلیمی


Monday, November 12, 2012

کجایی ستار که اژه ای هم سنگ تمام گذاشت اگر ستار زنده بود لابد امشب در وبلاگش می نوشت؛ دیدید یک حکومت مجبور به اعتراف شد.



اعتراف از آنها پیگیری با چه کسانی؟
کجایی ستار که اژه ای هم سنگ تمام گذاشت

اگر ستار زنده بود لابد امشب در وبلاگش می نوشت؛ دیدید یک حکومت مجبور به اعتراف شد.


بله سکوت را دوست نداشت. ستار با رفتن اش سکوت مرگبارِ حاکم بر فضای انکارِ زندانیانِ سیاسی را شکست. ستار حکومتِ انکار را این روزها دوباره به حکومتِ اقرار بدل کرد. اقرار به وجودِ زندانیِ سیاسی و اقرار به وجود آثار کبودی بر بدن زندانیانی که سالم و با پای خودشان به زندان می روند.

با رفتن ستار بهشتی داغی نشست بر دل خانواده اش اما پیشانی یک حکومت را هم داغ کرد به اعترافی سنگین که بعد از پنج روز مجبور شدند اعلام کنند بر بدن ستار آثار کبودی وجود داشت. در شب نخست مادر و خواهر ستار تنها چیزی که فریاد می زدند سلامتِ ستار بود. اینکه فرزندشان هیچ گونه بیماری نداشت.

اما امروز محسنی اژه ای دادستان کل کشور رسما تایید کرد که کبودی بر بدن ستار، حقیقت داشت. اگر چه از سخنان اژه ای بر می آمد که دنبال روزنه ای برای خروج از این بن بست هستند، تا مثلا بگویند ستار خودش بیمار بود اما تا همین جایش باید گفت اژه ای هم سنگ تمام گذاشت در اعتراف به زخمی که همیشه انکار می شود.

دیروز در بی بی سی گفته بودم مجلس پیشین در ماجرای کهریزک سنگ تمام گذاشت. گفته بودم اگر بخواهیم نتیجه محور باشیم تجربه ها نشان داده این پیگیری ها نتیجه که نمی دهد هیچ مجرم ارتقای مقام هم می یابد اما مجلس (بخش هایی از نمایندگان) برای افشا و اعتراف بر این که در کهریزک شکجنه وجود دارد سنگ تمام گذاشتند و ما گاهی به این اعتراف ها نیاز داریم. مگر می شود در حکومتی که خانواده ها را به خاطر دادخواهی و شکنجه تهدید می کنند هیچ کاری نکرد گاهی باید از طریق همین نمایندگان وارد شد و از خودشان اعتراف گرفت که اینجا در زندان چه آسان آدم می کشند.

حالا هم فکر می کنم همین محسنی اژه ای آثار کبودی بر بدن ستار را تایید کرد کافیست تا تاییدیه او دست به دست بچرخد و برسد به دست تمام دنیا و حتی مردم خودمان هم از تلویزیون خودمان بشنوند که بر بدن یک زندانی سیاسی آثار کبودی وجود داشت...همان زندانی سیاسی که پیشتر مسولان مدام و مکرر اصلش را انکار کرده اند گفته اند که اساسا زندانی سیاسی نداریم. حالا اگر فردا دوباره سیاست انکار به پیش گیرند، خودشان را رسوا تر خواهند کرد....

ستار متعلق به هیچ جریان و گروه سیاسی نبود. ستار توی وبلاگش، به دوستانش به خانواده اش به خیلی ها گفته بود که نمی تواند ننویسد، نمی تواند شکنجه و اعدام و این همه زندانی را ببیند و ساکت باشد. او گمنام بود و برای همه زندانیان سیاسی می نوشت چون سکوت را دوست نداشت امروز همه دیدیم که ستار همان وبلاگ نویس ساده و بی ادعا، محسنی اژه ای را هم به اعتراف وا داشت آنچنان که امیر جوادی فر، محمد کامرانی و محسن روح الامینی هم با همان تن های زخمی شان با همان «آثار کبودی بر بدن شان» مجلس را به اعتراف واداشتند، آقا را به اعتراف وا داشتند.. اعتراف از آنها اما پیگیری و نتیجه دادن این پرونده ها با چه کسانی است؟

ستارها چه آسان جوانی شان تمام می شود، مثل ستاره ای در آسمانِ روشنگری می درخشند دنیا می بیند که در ایران چه گذشت اما چرا باز هم می گذرد؟

نیما سلیمی