Sunday, November 10, 2013

کربلا اینجاست...


تهران، عاشورا
٨٨
خانواده امیر ارشد تاجمیر: همیشه لبخند بر لب.... و نوری که دیر در سینه اش دیده شد
انگار برای رفتن مهیا شده بود... سبکبار و سبک پا. یک هفته پیش از پروازش کویر بود
و لحظه های آخر... با چشمان باز رفت...







ما سلاحمان فریادمان بود
و شما باتوم و تفنگ
ما فریاد آزادی سر دادیم
شما زدید، کشتید، زیر گرفتید…
سکوت کردیم اما سکوتمان از رضایت نیست 
ما هنوز هستیم...



ننگ و نفرت بر جمهوری اسلامی

 نیما سلیمی

1 comment:

  1. همون روز باید ترتیبت رو می‌دادیم کسکش
    فکر کردی خودت قصر دررفتی؟
    ما خانواده‌ت رو پیدا کردم بیشرف

    ReplyDelete